نهالنهال، تا این لحظه: 12 سال و 1 روز سن داره

یکی یکدونه مامان و بابا

عکس های جدید یکی یدونه

  عزیزم عاشق کارتون کورالین هستی ازم اجازه میگیی که با لپ تاپ ببینی منم تورو میفرستم پیش بابا تا نذاره اما بالاخره تسلیمت میشه و میگه برو ببین تو هم میگی (مامان حله ) در اون لحظه قیافه من یعنی چی حله؟     هدیه مامان سیمین و بابا علی   عجیب میخوابی     جدیدا وقتی چیزی نا معقولی میخوای و بهت نمیدم میگی (اصلا اعصاب نداریاااااااااا) و باز قیافه من     ...
17 آبان 1393

هدیه بابا مهدی به مناسبت روز جهانی کودک (عشق پدرانه)

وقتی شب مجبورمون میکنی پیش دوچرخت بخوابی       بابا اونقدر دوست داره که وقتی اراده میکنی آرزویت برآورده میشه حتی اگه فرداش عید قربون باشه و شهر و زیر پا بزاره البته شبش که همه جا بسته بود اما با این حال یه جا رو پیدا کردیم   وقتی حاضر نیستی یه لحظه پایین بیای تا بابا زین و فرمون و برات تنظیم کنه       ...
16 مهر 1393

ژست های جدید نهال

  وقتی به روهایت دامن میزنم   با دست های کوچکت و قلب دریاییت و ذهن پاکت خانه هایی می سازی از محبت و شهری می سازی از عشق و من آن را برایت با کمترین توانم به یادگار ثبت میکنم             آخه عزیز من اینقدر بلا شدی را به را لباس عوض میکنی و( میگی اژم عسک بگیل)               تازه فهمیدم این ژست ها رو از تو ژورنال لباس کودک یاد  گرفتی     ...
16 مهر 1393

عکس های جدید نهال در کلاردشت

  نهال جون تو حیاط ویلا مشغول بازی با باباجون اینجا هم عصا کوهنوردی رو ازم گرفتیو داری فرار میکنی   وقتی آی میبینی همه چیز یادت میره حتی سرما     بعد سر تا پاتو خیس میکنی اونم با آب یخ     آخرشم میشه این از سرما می لرزی ولی از آب جدا نمیشی     آبشار 2000در جنگل های 2000         وقتی از کوه نوردی خسته میشی میشینی و دیگه راه نمیای         یه روز خوب در نمک آبرود     ...
4 مهر 1393

عکسی از اولین دندون های عسلی

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا   انار دونه دونه نهالی دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه نهال جون گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان نهال جون یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثله طلا سفیده ...
18 تير 1393

سلام دخترک نازم

زیبا ترین بهانه برای زندگی آره منم همون مامان همیشگی دخترم حالا که 1/5 ساله شدی دارم زود بزرگ شدنتو احساس میکنم الان یاد حرف های مامان سیمین میفتم که بهم میگفت سحرم تو خیلی زود بزرگ شدی زمان عین برق داره میگذره یاد روزهایی میفتم که بی سبرانه انتظار اومدنتو میکشیدیم حالا اونقدر شیطون شدی که اصلآ از پست بر نمیایم اما وقتی خرابکاری میکنی اونقدر من و میبوسی که یادم میره مامانم من و ببخش این روزا بهت نمیرسم دعا کن زودتر کارای آموزشگاه تموم شه
4 آذر 1392